Friday, November 16, 2012

پله های اضطراری


پشت پنجرة آشپزخانه، با شيشه هاي مات و حفاظ ميله اي، پله هاي اضطراري ست، با سقف شيشه اي از طبقة پنجم تا روي پاركينگ و براي هرچه مناسب باشد مستعد فرار نيست: بي مصرف ترين وسايل همسايه ها توي اين پله ها تلمبار شده اند وزير گردوخاكِ ماه ها وسالها انگار از ياد رفته اند. بعضي ها توي اين فضاي عمودي ميله هايي پيچ كرده اند به ديوار وكولرهاي آبي بزرگي نصب كرده اندكه چكه مي كند روي وسايل پايين تري ها. اگر درِ گرمخانه را باز كني و پابگذاري توي اين پله ها، باتسمه هاي فلزي كثيف، به اضطرار، هيچ نمي بيني مگر نامتناسب ترين توده هاي بي مصرف زشت. كسي به فكر اين پله ها نيست وحالا كه بهار گرمتر مي شود باز كردن گوشة پنجرة آشپزخانه هم خوشايند نيست به فضايي كه حتي اطلاع از حضور خاكستريش پشت شيشه هاي بستة مات هم نامطبوع است.
اما امروز صبح همراه صداي جوشيدن آب سماور، صداي دلپذيري هم از بيرون ميآمد. پنجرة آشپزخانه را باز كردم وموسيقي نازك شورانگيزي حتي ريه هايم را پركرد.
صدا، مثل اعلام حضور شعمدانيها كه غنچه هاشان باز مي شود،   توتهاي سفيد كه شيرين مي شوند، مثل اولين چلچله ها كه ميآيند توي آسمان شهر.
صدا، مثل زندگي توي جويبارهاي باريك توي قله هايي كه سنگهاشان هم سبز شده اند. مثل صداي ترك برداشتن ساقة سبز ياس به جوانه هاي تازه.
صداي چند بچه گربة نوزاد كه هنوز چشماهاشان باز نشده است
ويك بند به آوازي بسيار زيرو بي قرار مي گويند:
ميو  . . .  ميو

پله هاي اضطراري پشت پنجره آشپزخانه، حالا دلپذيرترين جاي دنیاست.


خرداد هشتادوهشت
مشهد


No comments:

Post a Comment